پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

لطیفه انگلیسی

Napoleon

A young medical student was interviewing patients on the psychiatric ward.
“And who are you, sir?” He asked a man with a paper hat on sideways.
“I’m Napoleon!” He replied proudly.
“Who told you that you were Napoleon?” The student asked.
“God did!” He proclaimed.
Just then, a voice piped up from the back of the room, “I did not!”

ناپلئون

یک دانشجوی جوان رشته پزشکی در حال مصاحبه با بیماران بخش روانی یک بیمارستان بود.
او از یک مرد که کلاهی کاغذی را به پهلو بر روی سر گذاشته بود پرسید: «و شما آقا! چه کسی هستید؟» بیمار با افتخار پاسخ داد: «من ناپلئون هستم!»
دانشجو پرسید: «چه کسی به شما گفته که شما ناپلئون هستید؟»
بیمار اعلام کرد: «خدا گفته!»
درست همان لحظه یک صدا از انتهای اتاق بلند شد: «من نگفتم!»

اس ام اس های انگلیسی

طنز های انگلیسی

بهترین لطیفه جهان

این لطیفه به عنوان بهترین لطیفه ی جهان از نظر کاربران انگلیسی معرفی شد.

زنی ، بچه به بغل سوار اتوبوس شد. راننده اتوبوس گفت : بچه ی شما زشت ترین بچه ای است که در عمر دیده ام. به زن خیلی برمی خورد. زن به مسافری که در کنار او نشسته است می گوید : " شنیدید ، راننده چه توهینی به من کرد؟ " مسافر می گوید : " این میمون رو بده به من ، برو پیش رئیس اتوبوسرانی ازش شکایت کن. "

لطیفه های نوروزی خنده دار

لطیفه های عید نوروز 89

مخترع
مالک به مستاجر جدید گفت: در این اتاق یک مخترع زندگی می کرد.
او یک ماده منفجره اختراع کرده بود.
مستاجر: اون لکه هایی که روی سقفه ، جای مواد منفجره هست؟
مالک: نه ، اون لکه ها خود اون مخترعه هستن.

:

:

دارویی مفید برای سرفه
یه شب ، وقتی نلسون راکفلر ، ثروتمند معروف و زنش،
از گردش بر گشتند ، زن دچار سرفه ناگهانی شد و مدام
سرفه کرد.
شوهرش با اضطراب و دستپاچگی پرسید:
عزیزم بگو چی برم برای گلوت بخرم.
زن: اون گردنبند زمرد سبزی که در جواهر فروشی سر
کوچه دیدم.

ادامه مطلب ...

لطیفه های جالب و خنده دار

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید

------------------------------------------------

حکیمی بر سر راهی می‌گذشت. دید پسر بچه‌ای گربه خود را در جوی آب می‌شوید. گفت: گربه را نشور، می‌میرد! بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌گشت دید که بعله...! گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، می‌میرد؟ پسرک گفت: برو بابا، از شستن که نمرد، موقع چلاندن مرد!

------------------------------------------------

ملا خود را از دست طلبکاران به مردن می زند، او را شستشو داده کفن می کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن کنند اما تشییع کنندگان راه قبرستان را گم می کنند و هر چه می گردند موفق نمی شوند به یافتن راه، ملا که طاقت خنگی آن ها را نداشت از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!

------------------------------------------------

شبی ملانصرالدین خواب دید که کسی ۹ دینار به او می دهد، اما او اصرار می کند که ۱۰ دینار بدهد که عدد تمام باشد. در این وقت، از خواب بیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دینار را بده، قبول دارم

------------------------------------------------

اس ام اس جالب و خنده دار ،  طنز جالب و خنده دار « اصطلاحات پزشکی» ، جالب و خنده دار ، داستان جالب و خنده دار ، متن جالب و خنده دار ، تصاویر جالب و خنده دار ، لطیفه خنده دار

لطیفه های کوتاه

کتک کاری
تو روزها سر یخچال خونتون هم میری؟
- آره.
- چی می خوری؟
- کتک

------------------------------------

شرم طبیب 

یکی از پزشکان هر وقت به گورستان می رفت پارچه ای به سر خود می کشید. از او پرسیدند: چرا چنین می کنی؟
گفت : بیشتر مردگان این گورستان را من کشته ام و اکنون از ایشان خجالت می کشم.

------------------------------------

معلم  علوم به دانش آموز گفت: من این سکه 5 ریالی را در اسید می اندازم ، آیا سکه حل می شود یا نه؟
شاگرد : خیر حل نمیشود.
معلم: آفرین چرا حل نمی شود؟
شاگرد : خوب اگر حل میشد شما آن را توی اسید نمی انداختید!

------------------------------------

بچه ی باهوش
علی به مادرش گفت: می خواهی قصه ای برایت تعریف کنم.
مادر : بله بگو خوشحال می شوم.
علی : یکی بود ، یکی نبود ، یک آیینه گران قیمت در خانه ی ما بود که من زدم و آن را شکستم. قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.

------------------------------------

دبیر جغرافی
دکتر : آقا کجایتان درد می کند؟
دبیر جغرافیا : سمت شمال شرقی سرم!

------------------------------------

لطیفه مذهبی 

روزی هدهد نزد سلیمان آمد و گفت: می خواهم تو را در جزیره ای مهمان کنم.
حضرت سلیمان فرمود: خودم تنها میهمانم یا با لشکرم.
گفت : با لشکرت.
هدهد با حضرت سلیمان و لشکرش به آن جزیره آمدند ، هدهد ملخی را صید کرد و آن را در دریا انداخت. رو به پیامبر کرد و گفت: لطفا بفرمایید اگر گوشت به همه نرسد آب گوشت به همه می رسد.

------------------------------------

بهترین جک ها و لطیفه ها فقط در سایت جک و خنده

جوک کوتاه

لطیفه خانوادگی

لطیفه های خانوادگی خنده دار

یه روز یه بچه شپش با مامانش رو سر یه بنده خدای کچلی داشتند راه می رفتند بچه شپش به مادرش میگه : مامان من تشنمه ، مادرش میگه : من تو این بیابون بی آب و علف آب از کجا بیارم به تو بدم...

-----------------------------------------

به یه بابایی میگن با مینا و تینا جمله بساز میگه : ما میریم خونه عممینا ، شما هم برین خونه عمتینا

-----------------------------------------

لطیفه ریاضی
یه زن تو یه یه روز میتونه سه تا پیراهن بدوزه به نظر شما دو زن تو یه روز چند پیراهن میدوزن؟
:
:
:
هیچی میدونی چرا ؟
:
:
:
چون دو زن باهم اونقدر حرف میزنن که فرصت پیراهن دوختن پیدا نمی کنند.

-----------------------------------------

میدونی بعضی ها به چنگال چی میگن؟
:
:
:
یکی بود یکی نبود.

-----------------------------------------

گرگه میره در خونه شنگول و منگول رو میزنه میگه باز کنید منم مامانتون ، شنگول و منگول میگن : کور خوندی آیفون ما تصویریه...

لطیفه های ملانصرالدین

لطیفه های شیرین ملانصرالدی

قبر امیر لشکر!!
روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟

---------------------------------------

قیمت حاکم
ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟ملا گفت : بیست تومان.حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری
!

---------------------------------------

ملانصرالدین و مرد دانشمند
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

---------------------------------------

داستان خروس شدن ملانصرالدین
یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند
!