پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

جوان عاشق و دختر شاه پریان

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، جوانی به درختی تکیه داده بود و مثل ابر بهاری گریه می کرد. گاهی که از گریه کردن خسته می شد، به نقطه ای خیره می ماند، بعد آهی می کشید و شروع به اشک ریختن می کرد.

همان جور که جوان مشغول آه کشیدن و اشک ریختن بود، ناگهان آسمان ابری شد و صدای رعد و برق شدیدی از ابرها برخاست و روی زمین گرد و خاک شد. جوان به خیال این که می خواهد طوفان بشود، برخاست برود پی کارش که ناگهان دختری را در مقابل خود دید.  

جوان عاشق و دختر شاه پریان

 

دختر گفت: ای جوان، بدان و آگاه باش که من دختر شاه پریان هستم که به شکل انسان درآمده و آمده ام که از این به بعد تا آخر عمر در خدمت تو باشم. حالا بگو چه آرزویی داری؟

جوان در حالی که نمی دانست خواب است یا بیدار، گفت: یعنی تو واقعاً دختر شاه پریان هستی و آمده ای که آرزوهای مرا برآورده کنی؟

دختر گفت: بله... مگر خود تو همین را نمی خواستی؟

پری که به عمرش چنین جوان خانواده دوستی ندیده بود، گفت: چیز دیگری نمی خواهی؟

پسر گفت: معلوم است که می خواهم، یعنی انتظار داری من و همسر آینده ام با اتوبوس به ویلا برویم؟ این که نمی شود. ما باید یک اتومبیل آخرین مدل هم داشته باشیم تا آن وقت من بتوانم همسر آینده ام را خوشبخت کنم.

پری که قند توی دلش آب می شد، پرسید: اگر من همه این چیزها را برای تو فراهم کنم، آن وقت تو چکار می کنی؟

پسر گفت: معلوم است دیگر، ازدواج می کنم.

پری در حالی که سرخ شده بود، گفت: نه، منظورم این است که با کی ازدواج می کنی؟

پسر گفت: خب معلوم است، با دختر خاله ام صغری...

قصه که به اینجا رسید، دختر شاه پریان لنگه کفشش را درآورد و افتاد به جان پسر. ما از این داستان نتیجه می گیریم که پری هم پری های قدیم

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.goldboy.mihanblog.com

دوست عزیز تورو خدا به من سر بزن

فرزانه پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ب.ظ

ههههههههه خیلی بامزه بود

mahsa joOoOoOon شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ب.ظ

هییییییییییه !!!!!!!!!!!!!!!!!!! ماشاالله هزار ماشاالله ، یه گوله نمکی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عسل پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

نمکککککککککککککککککککککککککککککککک

همسفر پاییز دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

عالی بود

[ بدون نام ] یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ

خیلی یخی

سحر جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ

sahar جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ

خیلیییییییییییییییی با مزه بود

پیچک شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ http://pichak66.blogfa.com

آخی نازی دختر ترشیده شاه پریون . ای بی لیاقت همون بهتر که بری صغری جونتو بگیری

ریحانه مشکلانی سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

وای یخخخخخخخخخخخخ کردم اگه نویسنده این داستان گل دستم می افتاد اون وقت درستش میکردم

پریا شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:45 ب.ظ

Roya جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:28 ق.ظ

چقد مسخره بودحیف وقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد