داستان انگلیسی خنده دار
داستان یک پیرزن ایرانی که میخواد شهروند آمریکایی بشه حتما بخونید خیلی خنده داره
شعر طنز درمورد دماغ
این عضو حیاتی / اگه مثل کلنگه / مثل لوله تفنگه / با خوشگلیت می جنگه / طبیعیه ، قشنگه .....
جوان عاشق و دختر شاه پریان
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، جوانی به درختی تکیه داده بود و مثل ابر بهاری گریه می کرد. گاهی که از گریه کردن خسته می شد...
پیرمرد و پیرزن 60 ساله
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز ..
اون کلاسی که شما مسخره ش کردید، کلاس دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقطع کارشناسی ارشد یا دکتری رشتۀ ادبیات فارسی تو دانشگاه تهرانه که حداقل صد نفر در هر جلسۀ کلاس ایشون حضور دارن، در حالی که تعداد دانشجویان اصلی کلاس نهایتاً 20 نفره و بقیه مستمع آزاد هستند. اگر بدونید هر هفته که کلاس ایشون برگزار می شه استادها (و نه فقط دانشجوها) از کدوم شهرها برای استفاده از کلاس ایشون می آن دیگه تمسخر نمی کردید.
عالییییییییییییییییییییی بود
ماشاا... . چه کلاسیییییییییییی!!!
اون کلاسی که شما مسخره ش کردید، کلاس دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقطع کارشناسی ارشد یا دکتری رشتۀ ادبیات فارسی تو دانشگاه تهرانه که حداقل صد نفر در هر جلسۀ کلاس ایشون حضور دارن، در حالی که تعداد دانشجویان اصلی کلاس نهایتاً 20 نفره و بقیه مستمع آزاد هستند. اگر بدونید هر هفته که کلاس ایشون برگزار می شه استادها (و نه فقط دانشجوها) از کدوم شهرها برای استفاده از کلاس ایشون می آن دیگه تمسخر نمی کردید.
سلام
بنظرم دختره از بس ذوق کرده که ژسر با هاش حرف میزنه خشکش زده هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اولیش از بقیه قشنگتر بود البته ما رسم داریم هم بامزه بود ولی من تاحالا چندجا اونو قبلا دیدم.........
خوب بود مرسی
دیدی شما اقایون اینطوری هستین.....به مانکن هم رحم نمیکنین!!!
آقا فرهاد به خخخخخخخخخخخخخدا فهمیدیم شما آگاهید