داستان کوتاه جالب و خنده دار
یه روز شرلوک هلمز با دستیارش واتسن به تعطیلات می روند و در ساحل دریا چادر می زنند و در داخل چادر می خوابند........
نیمه شب هلمز بیدار میشه و واتسن رو هم بیدار می کنه بعد ازش می پرسه :
واتسن تو از دیدن ستاره های آسمان چه نتیجه ای می گیری؟
واتسن هم شروع میکنه به فلسفه بافی در مورد ستارگان و میگه این ستاره ها خیلی بزرگند و به دلیل دوری از ما این قدر کوچیک به نظر می رسند و در سایر ستارگان هم ممکن حیات در آنها وجود داشته باشد و چند نوع انسان در کرات دیگر زندگی می کنند........
که در اینجا هلمز میگه : واتسن عزیز
اولین نتیجه ای که باید می گرفتی اینه که : چادر مارو دزدیدند!!!!
خیلی تخمی بود
با سلام خدمت شما دوست عزیز.
از وب سایت رسمی "هم شهری" مزاحمتان می شویم.
یک پیشنهاد فوق العاده برای شما داریم!
اگر می خواهید تعداد بازدید کنندگان خود را افزایش دهید این وب سایت را به عنوان لینک در وبلاگ یا سایت خود قرار دهید تا از جوایز بی نظیر آن بهره مند شوید.زیرا این وبسایت با بیش از 2500 مطلب خواندنی یک رکورد را برای خود ثبت کرده است.
{با تشکر از شما}
"وب سایت رسمی هم شهری"
با سلام خدمت شما دوست عزیز.
از وب سایت رسمی "هم شهری" مزاحمتان می شویم.
یک پیشنهاد فوق العاده برای شما داریم!
اگر می خواهید تعداد بازدید کنندگان خود را افزایش دهید این وب سایت را به عنوان لینک در وبلاگ یا سایت خود قرار دهید تا از جوایز بی نظیر آن بهره مند شوید.زیرا این وبسایت با بیش از 2500 مطلب خواندنی یک رکورد را برای خود ثبت کرده است.
{با تشکر از شما}
"وب سایت رسمی هم شهری"