پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

حکایت های جالب

آسمان سوراخ سوراخ

ابن سینا می گوید:
- من بیاد دارم که بسیار خردسال بودم. یک روز مادرم مرا خوابانیده بود. در آن روز آسمان را سوراخ سوراخ می دیدم.
سخن ابن سینا را برای مادرش نقل می کنند.
مادر ابن سینا می گوید:
- وقتی حسین ( ابن سینا) به دنیا آمد، بنا بر رسمی که در شهر ما رایج می باشد، او را روی زمین و در زیرآسمان می خواباندم. من غربال را روی او می گذاشتم تا حیواناتی چون مرغ و گربه و .... به او صدمه نزنند، و خودم به انجام کارهای خانه سرگرم می شدم. اینکه او آسمان را سوراخ سوراخ می دیده است، همان خاطره ای است که از روزنه غربال در ذهن خویش دارد.

------------------ jok20.blogsky.com -----------------
حکایت های طنز

نصیحت معلم

مادری فرزند خود را نزد معلم برد و گفت:
- این پسر مرا اطاعت نمی کند، او را بترسانید!
معلم که ریش درازی داشت، آن را جمع کرده و در دهان خود فرو برد و به کله اش حرکت شدیدی داد و چنان فریادی کشید که زن، از وحشت نقش بر زمین شد.
وقتی به هوش آمد، به معلم گفت:
- زهره ی مرا بردی. من از شما خواستم که پسر را بترسانی؛ نگفتم که مادر را بترسانید!
معلم پاسخ داد:
- فرقی ندارد؛ وقتی عذاب نازل شود، خشک و تر با هم می سوزند.

------------------ jok20.blogsky.com -----------------

امام حسن عسگری (ع) در کودکی

روزی بهلول از کوچه ای می گذشت. کودکانی را دید که مشغول بازی هستند؛ ولی یکی از آنها ایستاده است و بازی نمی کند.
بهلول به او گفت:
- می خواهی وسیله بازی برای تو بیاورم ، تا تو با کودکان دیگر به بازی بپردازی؟
کودک پاسخ داد:
- خداوند ما را برای بازی کردن نیافریده است!
بهلول پرسید:
- پس ما را برای چه هدفی آفریده شده ایم؟
کودک گفت:
- برای عبادت پروردگار چنانچه خدا در قرآن می فرماید:
" افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون "یعنی آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازنمی گردید؟!
بهلول گفت:
- شما هنوز کوچک هستید و به سن بلوغ نرسیده اید.
کودک با کلامی دلنشین پاسخ داد:
- مادرم را دیدم که می خواست آتش روشن کند. او هیزمهای کوچک را در اجاق گذاشت و آتش زد، سپس هیزم های بزرگ را روی آنها گذاشت تا آتش بگیرند!
بهلول از بسیاری دانایی کودک در حیرت بود، پرسید:
- نام تو چیست؟
و پاسخ شنید:
- حسن عسگری (ع)

------------------ jok20.blogsky.com -----------------
مشکل مسکن

آموزگاری از شاگرد خود پرسید:
- پرجمیعت ترین نقاط دنیا کجاست؟
شاگرد پاسخ داد:
- خانه ما ؛ زیرا در یک اتاق کوچک، من با پدر و مادرم و سیزده خواهر و برادر زندگی می کنیم.
در مطبوعات آمده بود که جسد مردی را در پاریس ، بر اثر ناتوانی بازماندگان در خرید قبر مناسب، ایستاده و سرپا دفن کردند.

------------------ jok20.blogsky.com -----------------

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد