پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

کاریکلماتور های بامزه

" کاریکلماتور" یعنی شیرین کردن حقیقت به بیانی زیبا.

-------------------

اگر مرگ نباشد ، تعداد خودکشی سربه فلک می زند.

-------------------

ماهی خوشبخت است ، چون هیچ کس اشکش را نمی بیند.

-------------------

به سبب چشم های عسلی اش ، شیرین ترین اشک ها را داشت.

-------------------

گاهی آنقدر در دسترسم که باید از من دور شد.

-------------------

ماهی تنها جانوری است که به راستی دل به دریا می زند.

-------------------

به نارنجک بدون ضامن ، وام نمی دهند .

-------------------

گربه ها عاشق آدم هایی هستند که در زندگی دیگران موش می دوانند .

-------------------

آنقدر خسیس بود که حتی وقتی مرد عمرش را به شما نداد.

-------------------

همیشه می گفت: آدم عاشق باید حرف دل را گوش کند, نه عقل را ولی حرف ازدواج که پیش آمد گفت: همیشه از روی عقل کار کن, نه دلت.

-------------------

سیاست مدارترین آدم کسی است که هنگام برخورد با مادرزنش ، لبخند بر لب داشته باشد.

-------------------

همه مردم گل را دوست دارند جز دروازه بانها.

-------------------

مدعی بود که دختری امروزی است ، ولی مادرش مدعی بود که شب به دنیا آمده است.

-------------------

با آنکه لباسش پر از وصله بود، ادعا می کرد که هیچ وصله ای به او نمی چسبد.

-------------------

نیامدی نگاهم دست خالی برگشت.

-------------------

اس ام اس آموزنده

بهترین افراد ، کسانی اند که اگر از آنها تعریف کردید ، خجل شوند و اگر بد گفتید سکوت کنند.

-----------------------------

بخندیم ، اما سرمایه خنده ما ، گریه دیگران نباشد.

-----------------------------

تاریخ ماشینی خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد ، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می خواهیم .

-----------------------------

معلم نفس خود و شاگرد وجدان خویش باش.

-----------------------------

هیچ چیز در این دنیا اتفاقی نیست.

-----------------------------

بیشتر آنهایی پیروز و موفق می شوند که کمتر تعریف و تمجید شنیده باشند.

-----------------------------

غم هایت را بر روی شن بنویس تا باد آن را با خود ببردشادیهایت را بر روی سنگ بنویس تا برای همیشه باقی بماند…

-----------------------------

وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم، وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیموقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم…و باز تنهاییم

-----------------------------

هیچ وقت دل به کسی نبن د چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...

ولی اگه دل بست ی هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی !!

-----------------------------

وقتی دلم تنگه میرم پشته ابرا زار میزنم .پس یادت باشه هر وقت بارون رو دید ی بدون دلم واسط تنگ

شده.

-----------------------------

چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست!

-----------------------------

عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی ، دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی ، غذا نیست که بهش ناخونک بزنی ، عشق مقدسه ، بایدجلوش زانو بزنی

-----------------------------

حلول ماه رمضان مبارک باد

اس ام اس تبریک ماه مبارک رمضان

 اس ام اس خنده دار ماه مبارک رمضان

شعر طنز ماه مبارک رمضان

پیامک تبریک عید فطر

اس ام اس شب قدر و شهادت حضرت علی ( ع )

اس ام اس رمضان

اس ام اس عیدفطر

اس ام اس شب قدر 

این هم یک داستان خنده دار به مناسبت ماه مبارک رمضان

---------------------------------

ملانصرالدین و ماه رمضان

ملانصرالدین که تمام ماه رمضان را روزه می گرفت، از یک چیز در زحمت بود. او عادت کرده بود تا هر روزی که از این ماه می گذرد، پیش خودش حساب کند و ببیند چند روز از ماه باقی مانده است. این حساب و کتاب هر روزه ، عاقبت هم کار دست ملانصرالدین می داد و او را به وسواس و شک گرفتار می کرد. مردم می دیدند که هر روز ماه رمضان با انگشتان دست هایش مشغول حساب و کتاب است.
ملانصرالدین تصمیم گرفت چاره ای بیاندیشد تا در ماه رمصانی که از فردا شروع می شد، حساب روزها را به طور دقیق داشته باشد.
او خیلی فکر کرد و عاقبت راهی پیش پایش گشوده دید و با خودش گفت:
- هر روز که افطار می کنم، یک هسته خرما توی قندان می اندازم. هر وقت خواستم بدانم چندم ماه است، هسته های خرما را می شمارم و دیگر هیچ اشتباه و شکی برایم نمی شود.
اما دختر ملانصرالدین که از این ماجرا خبری نداشت موقع افطار چند دانه خرما می خورد و چون می دید پدرش هسته های خرما را داخل قندان می گذارد او هم همین کار را می کرد.
هنوز ماه رمضان به نیمه خودش هم نرسیده بود که قندان پر هسته شد. اتفاقا یکی از روزها که ملانصرالدین با تعدادی از دوستانش در جایی نشسته بود، حرف و سخن بر سر این که چند روز از ماه رمضان گذشته است به میان آمد. آن روز ، ملانصرالدین که بر خلاف همیشه خیلی آرام و مطمئن نشسته بود، وسط بحث پرید و گفت:
- این همه سروصدا نکنید که من حساب روزها را به طور دقیق می دانم.

دوستانش که برای اولین بار او را این همه مطمئن می دیدند ، با تعجب پرسیدند:
- چه طوری حساب روزها را نگه داشته ای؟
ملانصرالدین از جایش بلند شد و در حالی که خاک لباسش را می تکاند گفت:
- صبر کنید تا به خانه ام بروم و برگردم. آن وقت همه چیز را برایتان تعریف می کنم.
بعد با شتاب تمام، خودش را به خانه رسانید و سراغ قندان رفت . هسته های خرما را روی زمین ریخت و شروع به شمارش کرد:
.... 80 هسته خرما تو قندان بود.
ملانصرالدین بالا سرقندان و هسته های خرما نشست و با نوک انگشتان دست، وسط سرش را خاراند و با خودش گفت:
- اگر همه روزهایی را که از ماه رمضان گذشته است بگویم، دوستان حرف مرا قبول نمی کنند.... بهتر است..... بهتر است که نصف آن را تخفیف بدهم....
ملا پیش دوستانش رفت و با شادمانی گفت:
- امروز چهلم ماه رمضان است.
دوستان ملانصرالدین از شنیدن این حرف ، لحظه ای ساکت شدند و با چشمان واریده به ملا و بعد هم به یک دیگر نگاه کردند.
عاقبت یکی از آنها سکوت را شکست و در حالی که خنده می کرد، به ملا گفت:
- دوست عزیز ما ! چه طور چنین چیزی امکان دارد!؟
ملانصرالدین با خونسردی گفت:
- خیلی خوب هم امکان دارد.
یکی از دوستان ملانصرالدین پرسید:
- بگو بدانیم تو حساب دقیق این روزها را چه طور فهمیدی که چهل روز از ماه گذشته است؟
ملانصرالدین با همان خونسردی قبلی اش گفت:
- راستش را بخواهید، من نصف آن را هم به شما تخفیف داده ام، و گرنه حالا هشتاد روز از ماه رمضان گذشته است.

 

داستان مذهبی

امام حسن عسگری (ع) در کودکی

روزی بهلول از کوچه ای می گذشت. کودکانی را دید که مشغول بازی هستند؛ ولی یکی از آنها ایستاده است و بازی نمی کند.
بهلول به او گفت:
- می خواهی وسیله بازی برای تو بیاورم ، تا تو با کودکان دیگر به بازی بپردازی؟
کودک پاسخ داد:
- خداوند ما را برای بازی کردن نیافریده است!
بهلول پرسید:
- پس ما را برای چه هدفی آفریده شده ایم؟
کودک گفت:
- برای عبادت پروردگار چنانچه خدا در قرآن می فرماید:
" افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون "یعنی آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازنمی گردید؟!
بهلول گفت:
- شما هنوز کوچک هستید و به سن بلوغ نرسیده اید.
کودک با کلامی دلنشین پاسخ داد:
- مادرم را دیدم که می خواست آتش روشن کند. او هیزمهای کوچک را در اجاق گذاشت و آتش زد، سپس هیزم های بزرگ را روی آنها گذاشت تا آتش بگیرند!
بهلول از بسیاری دانایی کودک در حیرت بود، پرسید:
- نام تو چیست؟
و پاسخ شنید:
- حسن عسگری (ع)

لطیفه های جدید و خنده دار

نصیحت معلم

مادری فرزند خود را نزد معلم برد و گفت:
- این پسر مرا اطاعت نمی کند، او را بترسانید!
معلم که ریش درازی داشت، آن را جمع کرده و در دهان خود فرو برد و به کله اش حرکت شدیدی داد و چنان فریادی کشید که زن، از وحشت نقش بر زمین شد.
وقتی به هوش آمد، به معلم گفت:
- زهره ی مرا بردی. من از شما خواستم که پسر را بترسانی؛ نگفتم که مادر را بترسانید!
معلم پاسخ داد:
- فرقی ندارد؛ وقتی عذاب نازل شود، خشک و تر با هم می سوزند.

پسر سوم

-من سه پسر دارم. اولی، هر چه می گوید، باور می کنم؛ چون تمام حرفهایش راست است و تاکنون دروغ نگفته است.
دومی ، هر چه می گوید، باور نمی کنم، زیرا تمام حرفهایش دروغ است و تاکنون سخن راستی بر زبان نیاورده است.
اما سومی ، خدا مرگش دهد که مرا سرگردان کرده و نمی دانم کدامیک از حرفهایش را باور کنم؛ زیرا گاهی راست و گاهی دروغ می گوید.

آرایشگر ناشی

آرایشگری ناشی، تیغ کندی برداشت که با آن سر یک دهاتی را بتراشد. اما مرتب سر او را می برید، و ضمن کار می خواست با مشتری حرف بزند تا سوزش جراحت را به فراموشی بسپارد؛ پس از او پرسید :
- آقا جان شما چند برادر هستید؟
روستایی گفت :
- دو برادر هستیم؛ ولی گمان می کنم که یکی از برادرها زیر تیغ شما مرحوم شود و از دنیا برود!!!!

امتحان تحصیلی

روستازاده ای را پدر به تحصیل علم فرستاد. پس از چند سال که به زادگاه خود بازآمد، دانشمندان آزمایش کردند، او بیسواد از آب درآمد.
پدر پرسید:
- در این مدت دراز ، عمر را چگونه گذراندی که حاصلی برای تو در بر نداشت؟!
پسر گفت :
- یک روز من بیمار می شدم؛ یک روز استادم. یک روز من گرمابه می رفتم؛ یک روز استادم. یک روز من لباس می شستم؛ یک روز استادم. و روز هفتم که جمعه بود.

کندفهمان

دانش آموز از معلم خود پرسید:
- چرا اشخاص نفهم را به گاو تشبیه می کنند؟
معلم گفت:
- در یکی از روزها ، عده ای برای تماشای حیوانات به باغ وحش رفته بودند. آنها دیدند که همه ی حیوانات می خندند. غیر از گاو!!!
فردای آن روز ، همان عده باز هم به باغ وحش رفتند و مشاهده کردند که برعکس روز قبل ، امروز گاو می خندد و سایر حیوانات ساکت هستند.
وقتی علت را از مسئول باغ وحش پرسیدند ، او گفت :
- دیروز، میمون حکایت خنده داری نقل کرد که همه ی حیوانات خندیدند؛ ولی گاو، تازه امروز موضوع را فهمید و خنده اش گرفته است.!!!

گم شدن همراه خر

مردی خر گم کرده بود، گرد شهر می گشت و شکر می گفت، گفتند: چرا شکر می کنی؟ گفت : از بهر آن که من بر خر ننشسته بودم وگرنه من نیز امروز چهار روزی بودی که گم شده بودمی..

موش و گندم ها

شخصی با دوستی گفت: پنجاه من گندم داشتم، تا مرا خبر شد، موشان تمام خورده بودند. او گفت: من نیز پنجاه من گندم داشتم تا موشان را خبر شد، من تمام خورده بودم.

درویش و نماز

درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوه ی او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد ، گیوه باشد.

سایت جک و خنده

***Jok20.blogsky.com***

داستان طنز

هیزم شکن

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.“آیا این تبر توست؟” هیزم شکن جواب داد: ” نه” فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. ”فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!فرشته عصبانی شد. ” تو تقلب کردی، این نامردیه ”هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز “نه” می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز “نه” میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

اصطلاحات پزشکی ( مطالب طنز )

این بیماری شما باید فوری درمان بشه:یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!
خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد:یعنی من از بیماریتون چیزی نفهمیدم و ایده ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!
یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!
هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!
من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایشهاتون را اونجا انجام بدین:یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می گیرم!
دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:یعنی من دارم یه مقاله علمی مینویسم و میخواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!
اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:یعنی من نمی دونم بیماریتون چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!
بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:یعنی من نفهمیدم بیماریتون چیه. شاید بچه های آزمایشگاه بهتون کمک کنن!
ابن بیماری الان خیلی شایعه:یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتابهای پزشکی و درمورد این بیماری مطالعه کنم!
اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:یعنی تا حالا مریضی به این سمجی نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمیام!
فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایده ای داشته باشه:یعنی من از فیزیوتراپیستها نفرت دارم نرخ های ما رو شکستن!
ممکنه یک کمی دردتون بیاد:یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!
فکر نمی کنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه:یعنی من فکر می کنم شما دیوونه هستین و امیدوارم یک روانشناس پیدا کنم که هزینه های درمانتون رو باهاش قسمت کنم

بهترین مطالب طنز در سایت جک و خنده