این پست کاملا متفاوت رو تقدیم میکنم به تمام معلمان زحمتکش
یه روز معلم به حسنی میگه یه انشا بنویس میره خونه مادرش داره نمارمیخونه میگه انشا چی بنویسم می گه الله اکبر می ره پیش پدرش پدرش کار داشت می گه انشا چی بنویسم می گه خفه شو می ره پیش خواهرش خواهرش داره فیلم ترسناک می بینه میگه چی بنویسم خواهرش میگه گودزیلا وارد میشود میره پیش برادرش داره داره اهنگ گوش میگه انشا چی بنویسم میگه توبرو من نمییام .
روز بعد معلم می گه انشاتو بخون می خونه الله اکبر معلم میگه افرین می خونه خفه شو معلم میگه الان مدیرو میارم مدیر درو بازکرد خوند گودزیلا وارد می شود مدیر می گه بیا بریم دفتر میخونه توبرو من نمیام
*
*
آموزگارم ، تو باغبانی
می پرورانی بذروجودم ، با مهربانی
با درسهایت دیو جهالت از من گریزد
اندرزهایت ، بهر وجودم ، شد پاسبانی
من غرقه بودم در بحر غفلت
دستم گرفتی ای ناجی من،
من همچو قایق ، تو بادبانی
بر خوان ِ دانش من میهمانم
تو ای معلم ، خود میزبانی
کار تو باشد، ارشاد انسان
همکار ِ خوب ِ پیغمبرانی
*
ادامه مطلب ...