Wonderful Night
“We are going to have a wonderful time tonight, honey” said the young man to his fiancée as he greeted her in the living-room of her parents’ home. “I have three tickets to the theater.” “But why do we need three tickets?” asked the truly beautiful girl. “Simple,” said he “They are for your mother, father, and brother.”
شب بی نظیر
مرد جوان در حالی که در اتاق نشیمن منزل نامزدش خوش آمد گویی می شد، به او گفت: «امشب اوقات خوش و بی نظیری خواهیم داشت، عزیزم. من سه بلیت برای تئاتر دارم.» دختر حقیقتا زیبارو پرسید: «اما چرا ما باید به سه عدد بلیت نیاز داشته باشیم؟» جوان پاسخ داد: «خیلی ساده است! بلیت ها برای مادر، پدر و برادرت هستند.»
گریه کردن را دوست دارم چون تنها راه ابراز عشق ابر سیاه به گل سرخ است. الهام
09190004206
وقتی تنها شدم ؛ فهمیدم قصه ی مادربزرگها درست بود: همیشه یکی بود یکی نبود. بدون نام
09360003512
الهی درد و بلات بخوره تو جون دشمنات / بدجوری دیوونتم ، لب تر کنی میمیرم برات. مینا
09360008097
دیگه برنمی گردم ، میرم واسه همیشه / خیلی عذابم دادی ، خونمو کردی تو شیشه. مینا
09360008097
آدم حسود به سایه خوش هم حسادت می کند.
آدم میتونه از موج سواری حسابی لذت ببره ولی نمیتونه روی امواج زندگی کنه
آدم ها وقتی به آسمان خوشبین بودند هواپیما ساختند ، وقتی که بدبین شدند چترنجات را.
امروز را دوست دارم ، چون همه سرمایه ی زندگی من است.
پرنده ای که تو قفس به دنیا بیاد ، با آزادی قهره.
سقوط سرنوشت سیب هایی است که به درخت سنگینی میکنند.
آنقدر دل همه را سوزاند که آتش نشانی از دستش شکایت کرد.
آنقدر گرم صحبت بود که ذوب شد.
آنقدر غم روی دلش سنگینی کرد که دلش شکست!
آنکه سر است ، نیاز به کله شدن ندارد.
آنقدر زندگیش شیرین بود ، دلش را زد!
آنها که سر ندارند ، از کله شدن باکی ندارند.
The Loan قرض
Two friends, Sam and Mike, were riding on a bus. Suddenly the bus stopped and bandits got on. The bandits began robbing the passengers. They were taking the passengers’ jewelry and watches. They were taking all their money, too. Sam opened his wallet and took out twenty dollars. He gave the twenty dollars to Mike. “Why are you giving me this money?” Mike asked. “Last week I didn’t have any money, and you loaned me twenty dollars, remember?” sam said. “Yes, I remember,” Mike said. “I’m paying you back,” Sam said.
دو دوست به نام های سام و مایک در حال مسافرت در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس توقف کرد و یک دسته راهزن وارد اتوبوس شدند. راهزنان شروع به غارت کردن مسافران کردند. آن ها شروع به گرفتن ساعت و اشیاء قیمتی مسافران کردند. ضمنا تمام پول های مسافران را نیز از آن ها می گرفتند. سام کیف پول خود را باز نمود و بیست دلار از آن بیرون آورد. او این بیست دلار را به مایک داد. مایک پرسید: «چرا این پول را به من می دهی؟» سام جواب داد: «یادت می آید هفته گذشته وقتی من پول نداشتم تو به من بیست دلار قرض دادی؟» مایک گفت: «بله، یادم هست.» سام گفت: «من دارم پولت را پس می دهم.»
سلام بچه ها ! یه خبر فوری : بالاخره من هم زن گرفتم . . . اونم یه همزنه بـــــــرقــــــی !
میدونی شباهت تو با باغچه چیه ؟
جفتتون کرم دارید !
صداتو میخوام نه برای لطافتش ، برای اینکه پشت وانت داد بزنی نمکیه !
یارومیره مشهد حرم امام رضا رو میبینه، میگه: امام رضا! قربونت برم! تو بااین همه طلا چرا هشتم شدی؟!!!
غضنفر میره عیادت یکی از دوستانش ، وقتی می خواد بره به اقوام دوستش که اونجا بودند میگه : این دفعه مثل دفعه ی قبل نکنید که مریضتون مُرد و منو خبر نکردیدها !
ادامه مطلب ...نامه ی جالب یک پسر زرنگ به پدرش
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :