سلام می کنم
اعضای دوست داشتنی
مادرجونم میگه ما یه همسایه داشتیم که شوهرش یک شهر دیگه کار می کرد وهمیشه تلفنی باهم درتماس بودند وموقعی بوده که خیلی خونه ها تلفن نداشتند،،
یک مدتی بود که تلفن خونشون وقطع کرده بودند واین همسایشون می اومده خونه مادرجونم زنگ می زده
مادر جونم میگه یک روز تو حیاط نشسته بودیم که همسایشون تلفن به دست میاد خونه ومیگه ببخشید این دفعه تلفن خونه خودمون وآوردم که هرچی حرف زدم قبضش برا خودمون بیاد
مادرجونم که از خنده نمی تونسته جلو خودش وبگیره ومیگه باشه