لطیفه های شیرین فارسی
گربه تبردزد
مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می نهاد و در را محکم می بست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن می نهی ؟
گفت : تا گربه نبرد .
گفت : گربه تبر چه می کند ؟
گفت : ابله زنی بوده ای! تکه ای گوشت که به یک جو نمی ارزد، می برد، تبری که به ده دینار خریده ام ، رها خواهد کرد.....
خواندن فکر :
شخصی دعوی نبوت کرد. پیش خلیفه اش بردند. از او پرسید که معجزه ات چیست ؟ گفت معجزه ام این که هر چه در دل شما می گذرد ، مرا معلوم است، چنان که اکنون در دل همه می گذرد که من دروغ می گویم.
زن زیبارو
بازرگانی را زنی خوش صورت بود که زهره نام داشت. عزم سفر کرد. برای او جامه ای سفید بساخت و کاسه ای نیل به خادم داد که هر گاه از این زن حرکت ناشایستی سر زد یک انگشت نیل بر جامه ی او زن تا چون بازآیم.
پس از مدتی خواجه به خادم نامه نوشت که:
چیزی نکند زهره که ننگی باشد / بر جامه ی او ز نیل رنگی باشد
خادم در جواب نوشت که :
گر آمدن خواجه درنگی باشد / چون بازآید ، زهره پلنگی باشد..
ای کاش :
مجد همگر زنی زشت رو داشت .
روزی در مجلس نشسته بود ، غلامش دوان دوان بیامد که ای خواجه ، خاتون به خانه فرود آمد.
گفت : ای کاش خانه به خاتون فرود می آمد.
در سایت جک و خنده بهترین ها را بیابید.
دوستان عزیز وبلاگ نویس لطفا با ذکر منبع سایت جک و خنده کپی کنید.
جوک فارسی ، اس ام اس فارسی ، جک فارسی ، جدیدترین جوک ها ، سایت جک و خنده
اشغال