خوشا به حال اون که تو محلش
هوای عاشقی زده به کلش
کسی که قلبش اتصالی داره
می دونه عاشقی چه حالی داره
با اینکه سخته باز دلنشینه
طپش طپش وای از طپش همینه
عاشق شدن شیدایی داره والا
خاطر خواهی رسوایی داره والا
وقتی طرف تو کوچه پیدا می شد
توی دلت یه باره غوغا می شه
صدای قلبت اونقدر بلنده
که دلبرت می شنوه و می خنده
دین و مرام و اعتقادت می ره
اونی که می خواسته بگی یادت می ره
می خوای بگی فدات بشم الهی
می گی که خیلی مونده تا سه راهی
میخوای بگی عاشقتم عزیزم
می گی که من عاعا،عاعا چی چی زم
می خوای بگی بیام به خواستگاریت
می گی هوای خوبی داره ساری
کوزه ی ضربه دیده بی ترک نیست
حال طرف هم از تو بهترک نیست
می خواد بگه برات می میرم اصغر
می گه تمنا می کنم برادر
می خواد بگه بیا به خواستگاریم
میگه که ما پلا ک شصت و چهاریم
اول عشق و عاشقی نگاهه
نگاه مثل آب زیر کاهه
بین شماها عشق و میشه فهمید
از توی نگاها عشقو می شه فهمید
عشق اخوی آتیش زیر دیگه
نگاه آدم که دروغ نمی گه
نگاه می گه عاشقتم به مولا
به قلب من خوش امدی بفرما
همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم- معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد
دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد
ادامه مطلب ...جلیثقه ضدگلوله و ضدآتش ، برف پاک کن های شیشه جلوی اتوموبیل و چاپگرهای لیزری توسط زنان اختراع شد.
ظروف پلاستیکی به طور تقریبی 50 هزار سال در برابر تجزیه مقاومند.
الماس تنها چیزی است که در اسید حل نمی شود.
اسب ها در مقابل گاز اشک آور مصون هستند.
محققان حد متوسط عمر بشر را 70 سال دانسته اند که در این مدت انسان 13 سال حرف می زند ، 6 سال غذا می خورد و 23 سال نیز می خوابد.
کوسه ها در مقابل انواع سرطان مقاومند و هرگز دچار سرطان نمی شوند. همین مساله دانشمندان را به تحقیق روی این ماهیان غضروفی واداشته است.
سایت جک و خنده سرویس دهنده برتر جک و اس ام اس در ایران به انتخاب خودتون شما رو به دیدن این اس ام اس ها دعوت می کند!!
من به خود می بالم که در این عصر یخی دوستی دارم که دلش آینه خورشید است.
*
*
دم هر چی رفیقه گرم @ کمر هر چی نارفیقه خم @ روی هر چی بی مرامه کم @ برای دشمنان آرزوی زلزله بم @ زیر چشم دشمنانت همیشه نم @ اینشاالله نبینی غم.
*
*
زیباترین منحنی دنیا لبخند یه دوسته که بی صدا بهت میگه : به یادتم.
*
*
سایت جک و خنده سرویس دهنده برتر جک و اس ام اس در ایران به انتخاب خودتون شما رو به دیدن این اس ام اس ها در ادامه مطلب دعوت می کند!!
ادامه مطلب ...زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد ...
در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید: چی شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!
زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...
شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!
مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم !
در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت : پس به شیراز برو.
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت : پس به تبریز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقبعقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جورواجوری را که برایم ساختهاند، نشنیدهای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"پیرزن که به خاطر این خوشاقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: "الهی فدات بشم مادر"!امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
... و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند!