پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

شعر طنز موش و گربه

شعر طنز موش و گربه عبید زاکانی 

 

اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش 

بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی 

ای خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا 

قصه موش و گربه منظوم
گوش کن همچو در غلتانا 

از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا 

شکمش طبل و سینه اش چو سپر
شیر دم و پلنگ و چنگانا 

از غریوش به وقت غریدن
شیر درنده شد هراسانا 

سر هر سفره چون نهادی پای
شیر از وی شد گریزانا 

روزی اندر شرابخانه شدی
از برای شکار موشانا 

در پس خم می نمود کمین
همچو دزدی که در بیابانا 

ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خم می خروشانا 

سر به خم برنهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا 

گفت: کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا 

گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو به میدانا 

گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی به سوهانا 

ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا 

موش گفتا که من غلام توام
عفو کن از من این گناهانا 

گربه گفتا: دروغ کمتر گوی
نخورم من فریب و مکرانا 

می شنیدم هر آنچه می گفتی
آروادین ...... مسلمانا 

گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی ( مطبخ) شد خرامانا 

دست و روی بشست و مسح کشید
ورد می خواند همچو ملانا 

بارالها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا 

بهر این خون ناحق ای خلاق
من تصدق دهم دومن نانا 

آن قدر لابه کرد و زاری کرد
تا به حدی که گشت گریانا 

موشکی بود در پس مطبخ
زود برد این خبر را به موشانا 

مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا 

این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا 

هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا 

برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفه ای الوانا 

آن یکی شیشه شراب به کف
وان دگر بره های بریانا 

آن یکی طشتکی پر از کشمش
وان دگر یک طبق ز خرمانا 

آن یکی ظرفی از پنیر به دست
وان دگر ماست با کره نانا 

آن یکی خوانچه ی پلو بر سر
افشره آب لیمو عمانا 

نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا 

عرض کردند با هزار ادب
کای فدای رهت همه جانا 

لایق خدمت تو پیشکشی
کرده ایم ما قبول فرمانا 

گربه چون موشکان بدید، بخواند
رزقکم فی السما حقانا 

من گرسنه بسی به سر بردم
رزقم امروز شد فراوانا 

روزه بودم به روزهای دگر
از برای رضای رحمانا 

هر که کار خدا کند به یقین
روزی اش می شود فراوانا 

بعد از آن گفت: پیش فرمایید
قدمی چند ای رفیقانا 

موشکان جمله پیش می رفتند
تنشان همچون بید لرزانا 

ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا 

پنج موش گزیده بگرفت
هر یکی کدخدا و ایلخانا 

دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا 

آن دو موش دگر که جان بردند
زود بردند خبر به موشانا 

که چه بنشسته اید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا 

پنج موش رئیس را بدرید
گربه با چنگ ها و دندانا 

موشکان از این مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا 

خاک بر سر کنان همی گفتند
ای دریغا ریئس موشانا 

بعد از آن متفق شدند که ما
می رویم پای تخت سلطانا 

تا به شه عرض حال خویش کنیم
از ستم های خیل گریانا 

شاه موشان نشسته بود به تخت
دید از دور خیل موشانا 

همه یک بار کردنش تعظیم
کای تو شاهنشهی به دورانا
 

گربه کرده است ظلم بر ماها
این شهنشه اولوم به قریانا
 

سالی یک دانه می گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا 

این زمان پنج پنج می گیرد
چون شده تائب و مسلمانا 

در دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود کای عزیزانا 

من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستانی به دورانا 

بعد یک هفته لشکری آراست
سیصدوسی هزار موشانا 

همه با نیزه ها و تیر و کمان
همه با سیف های برانا 

فوج های پیاده از یک سو
تیغ ها در میانه جولانا 

چون که جمع آوری لشکر شد
از خراسان و رشت و گیلانا 

یکه موشی وزیر لشکر بود
هوشمند و دلیر و فطانا 

گفت باید یکی ز ما برود
نزد گربه به شهر کرمانا 

یا بیا پایتخت در خدمت
یا که آماده  باش جنگانا  


نرم نرمک به گربه حالی کرد
که منم ایلچی ز شاهانا 

خبر آورده ام برای شما
عزم جنگ کرده شاه موشانا 

یا برو پایتخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا 

گربه گفتا که موش... خورده
من نیایم برون ز کرمانا 

لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشکر معظمی ز گربانا 

گربه های براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا 

لشکر گربه چون مهیا شد
داد فرمان به سوی میدانا 

لشکر موش ها ز راه کویر
لشکر گربه از کهستانا 

در بیابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا 

جنگ مغلوب شد در آن وادی
هر طرف رستمانه جنگانا 

آن قدر موش و گربه کشتند
که نیاید حساب آسانا 

حمله ای سخت کرد گربه چو  شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا 

موشکی اسب گربه را پی کرد
گربه شد سرنگون ز زینانا 

الله الله فتاد در موشان
که بگیرند پهلوانانا 

موشکان طبل شادیانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا 

شاه موشان بشد به فیل سوار
لشکر از پیش و پس خروشانا 

گربه را هر دو دست بسته به هم
با کلاف و طناب و ریسمانا 

شاه گفتا به دار آویزند
این سگ رو سیاه نادانا 

گربه چون دید شاه موشان را
غیرتش شد چون دیگ جوشانا 

همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا 

موشکان را گرفته و زد به زمین
که شدندی به خاک یکسانا 

لشکر از یک طرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا 

از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن و تاج و تخت و ایوانا 

هست این قصه عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا 

جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا 

غرض از موش و گربه برخواندن
مدعا فهم کن پسر جانا

موشکی بود ایلچی ز قدیم
شد روانه به شهر کرمانا 
نظرات 4 + ارسال نظر
محمود پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.zanjanhistory.blogsky.com

سلام وب لاگ جالب و قشنگی داری
بهت تبریک می گم
خوشحال می شم اگه به ما هم سر بزنی



www.zanjanhistory.blogsky.com

محدثه نصیری دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ب.ظ

نوشته هایتان جالب بود
موفق باشید
منتظر جوابتان هستم

ناشناس جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:50 ق.ظ

:

12 شنبه 5 دی‌ماه سال 1394 ساعت 06:18 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد